چه بهتر که انسان این گونه سر فراز بمیرد....










عاطفه گرگین





چه بهتر که انسان این گونه سر فراز بمیرد....

باد

باد را باید کشت

باد ویرانگر پاییزی را می گویم

از چه رو می شکنی ساقه ی زنبق را باد

زنبق ترد بیابانی

عاقبت بر تو و بیداد تو خواهد شورید.

اکنون بیاد می آورم غروب ارغوانی ۲۹ بهمن ماه ۱٣۵۲ را که زیر برفی سنگین یخ بسته بود ، در زندان قصر در بند زندانیان سیاسی زنان ، خشم در چهر ه زندانیان و خجالت در زیر چشمان زندانبانان موج می زد؛هیچ کس به چشمان من نمی نگریست و من محبوس شده در آن چهار دیواری بدون یاوری با مشتی یاد و خاطره دور از فرزند دو ساله ام نزدیک به چهار سال از زندگیم را در دود ووهم گذراندم و تا امروز که سالیانی از آن روز می گذرد هرگز ندانستم حکم تیر باران آن دو جوان بر اساس کدام قانون مستند سندیت یافت ؛ و بیاد دارم صبح ۲۹ بهمن ماه ۱٣۵۲ را ، ساعت حدود های ۹ صبح بود زندانبانی آمد و مرا به دادستانی ارتش برد ساعتی همراه زندانبان در کریدور های دادستانی منتظر ماندیم اما کسی نه با ما ملاقات کرد و نه گفتگویی ، مرا مجددا به زندان قصر برگردانند و یک راست به دفتر رئیس زندان زنان بردند , او با چهره ای رنگ پریده و سری به زیر پرسید: در دادستانی بشما گفتند ؟ گفتتم چه باید بمن میگفتند ؟ من کسی را ندیدم که چیزی را بمن بگوید , گفت متاسفم که من باید اولین نفری باشم که بشما تسلیت بگویم همسر شما را امروز تیر باران کردند و مقامات بالا بعهده من گذاشته اند که این خبر را بشما بدهم

احساس کردم که دردی می خواهد سینه ام را بشکافد دقایقی خشکم زد , صدای رئیس زندان بخودم آورد ؛ بقول خودتان هرکس بشکلی میمیرد چه بهتر که --- به میان کلامش رفتم بله چه بهتر که انسان این گونه سر فراز بمیرد , این چند کلام را شب قبل از آن روز ؛ وقتی روزنامه کیهان را نگهبان زندان به بند آورده بود و تائید حکم ابرام دانشیان و گلسرخی را تیتر زده بود ،در بند گفته بودم و گزارش آن توسط زندانبان به رئیس زندان داده شده بود . به بند باز گشتم . هیچ یک از زندانیانی که دم در منتظر ورود من بودند را نمی دیدم ، تنها چهره فرزند دو ساله ام جلوی چشمم بود به او چه بگویم بگویم پدرش را تنها بخاطر دفاع از خلقش تیر باران کرده اند ؛ خسرو که شاعر بود و منتقد ، او را بجرم خواندن و نوشتن و اندیشیدن امروز تیر باران کرده اند ، مگر ممکن است ، برف تا کمر دیوار حیات کوچک بند نشسته بود ، من هرگز نه قبل و نه بعد از آن روز بارش چنین برفی را ندیدم . سربازی درحیاط زندان قدم می زد و به پنجره های سلول و یا اطاق ما زندانیان می نگریست ، چشم از پنجره بر نمی داشت نگاه پرسشگر او را هر گز فراموش نکرده ام ، فکر می کردم می خواهد چیزی بمن بگوید و بهمین رو از آن روز تا امروز هر کس که بمن می نگرد به پشت آن نگاه می اندیشم آیا خبری است ؟ آیا چیزی می خواهد بمن بگوید .؟ آیا......

برو بچه های چپ در بند زنان به سرود خوانی پرداختند

ای رفیقان قهرمانان جان در ره میهن خود بدهید بی محابا

و برو بچه های مذهبی به تلاوت آیات قران

قسمتی از کتاب خاطرات - تصویر ها و تصورها، عاطفه گرگین




ابریشم سیاه دو چشم‌ات خانه من است

خانه‌ای که در آن خواب می‌روم

ابریشم سیاه دو چشم‌ات

یادآور شبی زمستانی‌ست

من بی‌ردا

بدون وحشت دشنه

...شادمانه خواب می‌رفتم

ابریشم سیاه دو چشم‌ات خانه‌ من است

خانه‌ای که در آن خواب می‌روم و میمیرم

خسرو گلسرخی




در آن شب سرد زمستانی ، در آن شهر بارانی، نه قدیر گلسرخی ونه شمس الشریعه وحید میدانست که فردایش دّوم بهمن 1322 خورشیدی، صاحب فرزندی میشوند که از اّولین های این شهر اّولین خواهد شد.

عُمر به پدر یاری نکرد تا با فرزندانش زندگی را تجربه ای شیرین تر کند ، خسرو به سن دو سالگی نرسیده بود که پدرش را از دست داد، مادر که خود را تنها دید دست دو فرزند ، فرهاد و خسرو را گرفت و راهی قـم شد ، شهری که پدرش ساکن آن بود و زیر سایۀ مطبوعش را امن ترین مکان رشد فرزندانش میپنداشت .

حاج شیخ محمّد وحید خورگامی که همرزم میرزا بود و نفسهاش هنوز سرشار از عطر شکوفه های جنگل ، نوه هایش را با جان و دل پذیرفت که ثمرۀ این تربیت و پرورش، سالهایی نه چندان دور نقطه عطف آزادی و آزادی خواهی شد.

ماهها و سالها سپری شدند و پدربزرگ رخت از جهان بست. در آن سال (1341) مادر با دو جوان رشیدش راهی تهران وساکن خانه ای در محلۀ امین حضور * شدند.

خسرو روزها كار می كرد و شب ها درس می خواند. اودر آن سالها از ادبیات نیز غافل نبود، در طی آن سالها اشعار و مقالات و نقدهای بسیار بر آثار ادبی از سوی او با نام های غیر واقعی و مستعاری چون دامون – خ ، گ – بابك رستگار – افشین راد – خسرو كاتوزیان به چاپ رساند ،در آن زمان گلسرخی، با آموختن زبان فرانسه به طور كامل و زبان انگلیسی در دوره دانشگاهی، دست به ترجمه های ادبی نیز می زد.

كار جدی او در شعر از سال 45 شروع شد. در سال 48 با عاطفه گرگین شاعر و نویسنده همفكرش ازدواج كرد زندگی در كنار عاطفه و تاثیر پذیری از افكار او آثار گلسرخی را غنی تر كرد بطوری كه دوران شكوفایی فكری و خلاقیت او در مطبوعات در سالهای 48 تا 52 می باشد، البته هیچ اثری از خسرو در زمان حیاتش، به جز آنچه در مطبوعات و جنگ ها انتشار یافت به صورت كتاب چاپ نشد. تنها چیزی كه میتوان به عنوان كتاب چاپ شده در میان نوشته های او سراغ گرفت، مقاله ای ست با عنوان ” سیاستِ هنر، سیاستِ شعر” این مقاله برای اولین بار به صورت جزوه از سوی انتشارات (كتاب نمونه) به مدیریت بیژن اسدی پور انجام گرفت. اما بعدا” كاوه گوهرین مجموعه آثار خسرو را در دو مجموعه به نام های ”دستی میان دشنه و دل” و ” من در كجای جهان ایستاده ام” چاپ كرد كه این دفتر نیز در آن است. خسرو برای چاپ كتابهایش با (كتاب نمونه) قرارداد بسته بود كه به انجام نرسید و بعدها یكی از این دو مجموعه، با نام انتخابی خود گلسرخی “ ای سرزمین من“ چاپ شد. انتخاب نام “پرنده خیس” برای مجموعه دوم به توصیه عمران صلاحی انجام شده است. عمران صلاحی وبیژن اسدی پور كه از دوستان گلسرخی بودند تأكید كرده اند كه خسرو قصد داشت این نام را بر مجموعه ای از شعرهایش بگذارد.

گلسرخی چهار سال در كنار همسرش زندگی كرد و ثمره این ازدواج فرزندی به نام دامون بود. مدتی بعد از دستگیری خسرو عاطفه گرگین نیز دستگیر شد و در دادگاه نظامی به چهار سال زندان محكوم شد. با به زندان افتادن او سرپرستی دامون به برادرش سپرده شد. (هم اكنون دامون همراه مادرش در پاریس زندگی می كند).

در 16 فروردین 1352 دستگیر میشود ودر بیدادگاهش اعلام میکند که تحت شکنجه قرار گرفته و به جرمی که مرتکب نشده محاکمه میشود. برای او جانش مهم نبود ، دفاع از خلقش مهم بود . " من در این دادگاه برای جانم چانه نمیزنم " اوبا مقاومت مقابل رژیم ستم شاهی خود را به خلق نزدیک کرد ، خلقی که برای آزادیش همچو سرو ایستاد و شهید شد.

محبوبیت گلسرخی و دانشیان ترس ساواك را برانگیخت آنها به تكاپو افتادند تا شاید در آخرین لحظات در آنها رسوخ كنند به آنها كه با شكیبایی منتظر تیرباران بودند پیشنهاد شد كه از شاه تقاضای عفو كنند اما آنها فقط پوزخند زدند ساواك وقتی دید با هیچ حربه ای قادر به فریب آنها نیست به گلسرخی پیشنهاد داد كه دامون پسرش را قبل از تیرباران ببیند اما گلسرخی به این پیشنهاد هم جواب منفی داد و این در شرایطی بود كه همه سلولهای بدنش نام دامون را فریاد می كشید او می دانست كه دامون نقطه ضعف اوست و دامون می تواند او را به زندگی امیدوار كند، زندگی كه او می خواست از دست بدهد تا به وظیفه اش عمل كند آری برای او مرگ یك وظیفه بود وقتی از او تقاضای ندامت نامه می كنند تا در نتیجه دادگاه تخفیف دهند او می گوید هیچ كس از زندگی در كنار زن و فرزند گریزان نیست من مثل هر انسانی زندگی را دوست دارم و دوست دارم مثل هر پدری رنگ چشمان فرزندم را ببینم اما راهی را كه انتخاب كرده ایم باید به پایان ببریم مرگ ما حیات ابدی است ما می رویم تا راه و رسم مبارزه بماند اگر من ندامت نامه بنویسم كمر مبارزان را خرد نكرده ام ؟؟؟

در سحرگاه 29 بهمن وقتی او را به چوبه اعدام بستند هنوز لبخند می زند و می خواهد كه چشمانش را نبندند چون می خواست با دیدن خورشید به سرای باقی بشتابد..

او در وصیت نامه اش می نویسد:

من یك فدائی خلق ایران هستم و شناسنامه من جز عشق به مردم چیز دیگری نیست من خونم را به توده های گرسنه و پابرهنه ایران تقدیم میكنم. و شما آقایان فاشیست ها كه فرزندان خلق ایران را بدون هیچگونه مدركی به قتلگاه میفرستید، ایمان داشته باشید كه خلق محروم ایران انتقام خون فرزندان خود را خواهد گرفت. شما ایمان داشته باشید از هر قطره خون ما صدها فدایی برمیخیزد و روزی قلب شما را خواهد شكافت. شما ایمان داشته باشید كه حكومت غیرقانونی ایران كه در 28 مرداد سیاه به خلق ایران توسط آمریكا تحمیل شده در حال احتضار است و دیر یا زود با انقلاب قهرآمیز توده های ستم كشیده ایران واژگون خواهد شد

ضمنا“ یك عدد حلقه پلاتین(طلای سفید) و مبلغ یك هزار و دویست ریال وجه نقد را به خانواده و یا به زنم بدهند..

خسرو گلسرخی در 29 بهمن 1352 به جرم شركت در طرح گروگانگیری رضا پهلوی علیرغم اینكه به خاطر بودن در زندان ساواك هرگز نمی توانست چنین كاری را انجام دهد و صرفا” به خاطر دفاع از عقایدش در دادگاه نظامی به اعدام محكوم و در میدان چیت گر تیر باران شد.

شکاف

زاده شدن

برنيزهء تاريك

همچون ميلادِ گشادهء زخمي

سِفْرِ يگانهء فرصت را

سراسر

در سلسله پيمودن.

برشعلهء خويش

سوختن

تاجرقهء واپسين،

برشعلهء حرمتي

كه درخاكِ راهش

يافته اند

بردگان

اين چنين اند.

اين چنين سرخ و لوند

برخار بوتهء خون

شكفتن

وينچنين گردن فراز

برتازيانه زارِ تحقير

گذشتن

وراه را تاغايتِ نفرت

بريدن.

آه ،‌ازكه سخن مي گويم؟

ما بي چرا زندگانيم

آنان به چرا مرگِ‌ خود آگاه هان اند. احمد شاملو




خسرو گلسُرخی ره ( گیلکی )

او صُب سر

کی یخ بزه بو زمین

بوخوفته بو زمان

تام بزه بو سوکوله،

خورشید خورا

ابران جیر قایم کود،

ماه جه خجالت

رنگ بباخت،

تی چوم دوسته بوست

تی سینه سورخ بوست

سورخ گول پرپرا بوست.

تی عطر؟

......

برگردان به فارسی

برای خسرو گلسرخی


در سحر آن صُبح

که یخ زده بود زمین

خوابیده بود زمان

سکوت کرده بود

مُرغ سحر،

خورشید خود را

پُشت ابر قایم کرده بود،

ماه از خجالت

رنگ باخته بود،

چشمهایت بسته شد

سینه ات سُرخ شد

گلسُرخ پرپر شد.

عطرت؟.....


اشعار خسرو گلسرخی

دفاعیات خسرو گلسرخی


* امین حضور از محله های قدیمی تهران، نزدیک میدان بهارستان میباشد.

منابع: كتاب حماسه خسرو گلسرخی – نوشته آرمان

- رادیو زمانه


هیچ نظری موجود نیست: