شک ناله های یک سیاه مست












شک ناله های یک سیاه مست


دراز می کشم

بیا و در من قدم بزن

نه آهسته

که سراسیمه

روسریم را باد می برد

و آرام آرام

لای ابرها تکان می دهد

سرم می پاشد روی زمینی که تو راه می بری

آب می پاشم پشت سرم،

افکار رفته از سفر بازگردند

می زنم به خیابان و پایم را به پیشانی اش می کوبم

من لج این خیابانی را

که از هیچ طرف به تو نمی رسد در می آورم

به خدایی که هر چه از تپه اش بالا می روم

از آنسوی تپه پایین می رود؛

از پشت همین عینک

می گذارم سیل بیاید و رشت را ببرد


فاطمه حق وردیان و چند شعر دیگر از او



۱ نظر:

ناشناس گفت...

قشنگ بود خانم حق وردیان. آرزوی موفقیت برایتان دارم
ساسان گرامی مرسی. ضمنا این اسکار و اصغر هم جالب بود. حداقا این دوتا اسم شبیه هم هستند