دیدار با فرامرز دعایی








دیدار با فرامرز دعایی

آخرين چهارشنبه تير ماه سالِِِِِِ1386 قراری داشتم با صفر رمضانی خواننده و نوازنده گيل و گالش در لنگرود. از رشــت براه اُفـتـــادم، بعد از سپــری کردن جـــاده زيبـای ( خطه کناره) و استشـمام کــردن آن هــوای سرشارازعطربرنج که نزديک به دو دهه تاسيـا نـيش را داشتــم به لـنــگرود رسيدم.

چهره مهربان,آغوش گرم و ماچ های آبدار! صفر نويد يک روز زيبا را ميداد, نيم ساعتی از ديدارمان نگذشته بود که امين حسن پور مدير مسئول سايت ورگ از لاهيجان به ما مُلحق شد, همينطور که مشغول چاق سلامتی بوديم صفر گُفت:

بريم لشــــت نشــاً فرامرز دُعـايـی را ببينيم.

من گفتم: همين جوری که بدون قرار قبلی نميشه.

صفر گُفت: من دارم از صبُح تماس ميگيرم، با برادرش مُحمد دُعايی ( شاعر) صُحبت کردم منتظرما هستند.

امين گفت: پس چرا مُعطليم؟

به اتفاق آقای حُســينی از دوستان صفر به طرف لشت نشاً براه اُفتاديم در طول راه از هر دری سُخنی

گفته شد, من لحظه به لحظه شيفته شاليزارانِ مسير ميشدم شيشه ماشين را تا آخر کشيده بودم پايين و آنچنان نفس عميق ميکشيدم که دوندگان دو ماراتن نميکشيدند در اين ميان آقای حسينی رو کرد به من و گفت؛ نفستنــگی داري؟ در جواب گُفتم نه، دلــتنــــگی دارم.

کم کم به لشت نشاً نزديک ميشديم نزديک ظُهربود و من نگران از آن بودم که برايشان بی موقع دردسری ايجاد کنيم.

بعد از پارک کردن ماشين در اطراف ميدان ساعت لشت نشاً بطرف منزل محمد دعايی رفتيم که در بين راه پسر فرامرز دعايی را ديديم , سُــرنــا, که سازی بر دوش داشت گويا از تمرين ميامد از او سراغ پدر را گرفتيم که گفت منزل است.

محمد دعايی نيز به ما ملحق شد و با هم بطرف خانه برادرش براه افتاديم, دقيقه ای در راه نبوديم که فرامرز را ديديم, صفر دستش را بوسيد و گفت سلام اُستاد.

محمد اصرار داشت که بمنزلش برويم که من خواهشن خواستم بعد از ناهار اين کار را بکنييم که همه موافقت کردند.

گرما بيداد ميکرد, آنچنان بعد از پلا کباب, پلا تب گرفته بودم که تمام سلولهای بدنم ئيجگره زواله خواب ميزدند.

فرامرز بعد از ناهار ما را ترک کرد و ما هم به منزل محمد رفتييم , سامان پسر محمد دعايی با صدای گرمش و صفر با ساز جاودانيش چنان شُور و شعفی براه انداخته بودند که تمام همسايگان سر کوچه آمده بودند.

سامان با افتخارسی دی آخرين ترانه فرامرز دعايی را که حدودن سه سال پيش در جشنواره ای خوانده

بود را گذاشت, همه گوش ميکردند امين حسن پور فيلم برداری ميکرد من آنچنان در اعماق اين سروده غوطه ور بودم که انگار نيستم.

ميگويند خدا همه استعداد ها را به يک نفر نميدهد ولی من کسی را غير از فرامرز دعايی سراغ ندارم که هم شاعر ترانه هايش هم سازنده و تنظيم کُننده آهنگهايش باشد.

من همچنان تحت تاثير اين آخرين شعرش بودم:

اگر دينی کی شوندرم/ می دست و پا دوستيــه/ جودا جه تو بوندرم/ می دونه چشمان خستيــه/

جه دست بدام جوانيــه/ می عُمـــر و زندگانيـه/هاچين هاچين گوما کودم/ می نــامُ می نشانيــه/

بکفتــه يم , دکفتــه يم / می زندگــی فنـا بُبو/ بُبو مـا خـون جـگر نانی/ مـی همـه چــی فـدا بُبو/

بازم گما واگردما/ بازم آيم ای روز تی ور/ می ديل پُراز ترانه به/ اگر بايم ای روز تی ور/

زنگ خانه بصدا درآمد و فرامرز دوباره به ما مُلحق شد از اينکه در کنارش بودم احساس خوبی داشتم خواننده محبوب گيلانی که شعرهايش را فارس ها هم زمزمه ميکردند ترانه های زيادی از او از مرز گيلان هم گذشته بود.

صفر سازش را کوک ميکرد, فرامرز پرسيد : اصفهانه؟ صفر گُفت بله , به ناگه شروع بخواندن کرد:

گُفته بودم چو بيايی غم دل با تو بگويم/ چه بگويم که غم از دل برود چون تو بيايی/

به عصر نزديک ميشديم و خورشيد گرمايش را از دست داده بود , بعد از تشکر از محمد و همسر مهربانش از پذيرائی و با بوسيدن فرامرز دعائی لشت نشاً را ترک کرده و بطرف زيبا کنار براه افتاديم.

شعری برای فرامرز دعائی

من کی دانـم ای روز آيی

تی ديــل پور از تـرانه به

هيزارتا گول بدست داری

تــی لب پور از فسانه به

بازم دينــی جوانيه

تــی عُمرُ زندگانيه

بازم دينی باهارانه

گيلان شاليــکارانه

اگــر بــايــی

تـو پـــا گيـــری

تومام عاشقان دست تو,

حنــا گيری

اگــر بايــی

اگــر بايــی

ساسان ورتوان
5 شهريور 86 آلمان



توفانیه دریا از دعایی

---------------------

هیچ نظری موجود نیست: