از سپیدرود تا لان


از سپیدرود تا لان*

آرزوهایم را

در شب ِ

سرد سترونی،

در آن شهر سُفالین

که در کوچه هاش

بدنبال رویام میگشتم

گُم کرده ام.

ریشه ام خُشک است

اما بر آنم

تا شاید نسیم

بوی نیلوفر به ارمغان آرد.

از سپیدرود گُذشته ام

آری ، زان رود ِ خروشان

و در کنار لان لنگر انداختم،

در زرد برگهای پائیز

بدنبال شکوفه میگردم؛

با نیم سو فانوسی

در دست

در تاریکی این شب ِ

بی انتها

بدنبال سوئی میگردم

یا روزنه ای شاید،

تا مرا با خود

به جشن نورها ببرد.

غرق نکردم

خویش را هنوز

در ژرفای

این رود بی جریان،

گـمُ نکردم

خویش را هنوز

در این جنگل ِ بی برگ،

ماندست در من هنوز

قطره ای زان رود سپید

ماندست در من هنوز

خاطری زان گـمُار* پرُ برگ.

ساسان ورتوان

لان *: رودخانه ای در مرکز آلمان که به راین میپیوندد

گمُار*: به گیلکی، بخشی از جنگل که از انبوهی بوته ها و درختان راه گذر ندارد .

هیچ نظری موجود نیست: